آرینآرین، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره

شاهزاده کوچولوی ما آرین

همسر عزیزم و پسر قشنگم تولدتون مبارک....

  در شب زيباي ميلادت تمام وجودم را که قلبي ست کوچک در قالب قابي از نگاه تقديم چشمان زيبايت ميکنم و با بوسه اي عاشقانه تولدت را تبريک مي گويم... تولد بابایی یه بهونه ای شد تا تولد آرین جون را که چهار ماه پیش بود و بدلیل فوت پدر عزیزم نتونسته بودیم جشن بگیریم امشب  هر دو (بابایی و آرین جون) با هم شمع تولدشون را میفوتن و یه جشن خودمونی میگیریم. انشاله جشن صدوبیست سالگی این پدر و پسر ... ...
30 شهريور 1391

سورپرایز برای مامان مرضی

صبح روز دوشنبه بابایی به خونه زنگ زد و برای خرید چند نوع اتومبیل از من نظرخواهی کرد. و حدود سه ساعت از این قضایا گذشته بود که بابایی به خونه اومد و گفت صبح برای سند یه ماشینی باید بریم محضری واقع در نارمک.خلاصه بعداز کمی صحبت متوجه شدم که یک دستگاه خودروی آزرا مشکی برام خریده و قراره بریم و سند بنامم بشه و پلاک هم بنام خودم بگیرم. فردا شد و همه کارها بخوبی انجام شد ولی چون قبلا(حدود نه سال پیش) پلاک 11 داشتم باید در تعویض پلاک منتظر میشدیم تا پلاک جدید را بسازند.و همین کار ساعتها طول کشید و اونروز خیلی خسته شده بودم و دیگه توبه کردم که ماشینی بنام خودم بگیرم. تازه این همه قضایا نبود سند قطعی ماشین برای یه روز دیگر موند و خلاصه بیخوابی و خستگ...
30 شهريور 1391

عروسی عمو وحید

روز جمعه عروسیه عمو وحید بود.تقریبا به هممون خوش گذشت ولی پذیرایی اصلا خوب نبود و از همه بدتر اینکه آخر شب وقتی عروسی تموم شد آرین جون داخل ماشین بالا آورد(استفراغ کرد). وحالش خیلی بد بودو فردای عروسی بردیمش دکتر ولی مگه تمومی داشت وبعد از آرین من سرگیجه و تهوع داشتم و در آخر به بابایی ختم شد که شدیدا مریض شد و دکتر گفت یه ویروس جدیده که خدا میدونه از سبزی بوده یا میوه و یا...... خلاصه این ویروس بازیها تا امروز ادامه داشت و بعد از گذشت پنج روز موفق شدم این مطلب را امشب در وبلاگ بنویسم.
30 شهريور 1391

خرید های آرین جون

جمعه من و آرین و بابایی برای خرید لباس واسه پسرقشنگمون به خیابون بهار که مرکز لباس بچه هست رفتیم. و چند دست لباس اعم از بلوز و شلوار نخی و لباس سه تیکه پاییزه و یه دست هم شلوارک پیش بندی برای عروسیه عموش گرفتیم که وقتی داخل مغازه پرو کرد و اندازش بود همونجا پوشید تا خونه و تا نیمه های شب با همون لباس خوابید. یه جفت هم کفش اسپرت قشنگ که آرین از وقتی این کفشهارو خریده تو خونه میپوشه و بازی میکنه و خیلی دوستشون داره. و دستبند طلای آرین جون که اسمش هم رویش حک شده و هدیه تولد یکسالگیش بود را هم براش آماده کردم. امروز هم خودم براش یه جفت جوراب خریدم که با کفشاش تقریبا ست شد. وبرای جمعه آینده واسه هر سه تامون هم وقت آتلیه گ...
20 شهريور 1391

مامان بیا جیش دارم!!!

الان حدود ده روزه که آرین جون دیگه جیش و پی پی شو میگه و خودش میره داخل دستشویی و توی صندلیه مخصوصش جیش میکنه و بعد مامانی رو صدا میکنه میگه منو بشور... عزیز دلم بزرگ شده و با پوشک بای بای کرده ماشااله مردی شده واسه خودش .... روز اول از دستشویی کمی ترسید ولی خیلی راحت با این قضیه کنار اومد و براش عادی شد.   یه عکس از حموم رفتن آرین جون با تن پوش نوزادیش!!! ...
20 شهريور 1391

عروسی در تالار قصر جهان نما

پنجشنبه عروسیه دوست بابایی بود. آرین پیش بابایی بود در قسمت آقایون و حسابی باباشو اذیت کرده بود و تا تونسته بود شیطونی کرده بود و رفته بود تو ماشین یکی دیگه از دوستای باباش و بوق میزد و به قول خودش(تو ماشین پرایده عمو فرفره فرمونی تونم). قربون زبون شیرینت برم قند عسلم گل پسرم و عروسی هم تقریبا خوب بود و آخرش بیشتر خوش گذشت (بوق بوق بازی).   ...
20 شهريور 1391

ماشین شارژیه آرین جون

بعد از گذشت دو هفته امروز ماشین شارژیه آرین جون که بر اثر ضربه هایی که پسر قشنگم به این ماشین وارد کرده بود از تعمیرگاه به بازگشت. ماشینی که هنوز روی آسفالت خیابون راه نرفته و لاستیکهاش خاک به خودش ندیده بود گیربکس فرمون ماشین هرز شده بود و همینطور آینه سمت چپ شکسته بود و باطریش هم از کار افتاده بودو درب سمت چپ راننده را هم شکسته بود که خداروشکر مثه روز اولش شد و این ماشین هدیه پدر خدابیامرزم بود . وقتی آرین رو باردار شدم هدیه داده بود.خلاصه هیچ ماشینی از بزرگ تا کوچیک از دست آرین در امان نیست.......آرینه دیگه........... ...
20 شهريور 1391

آرین در رستوران بهار (جاده چالوس)

تقریبا یه شب درمیون با دوستامون و یا خودمون برای صرف چای یا شام به رستوران بهار (جاده چالوس) میریم. و صاحب رستوران که دوست بابایی هست برای اینکه آرین حسابی بهش خوش بگذره و شیطونی نکنه و بهونه نگیره براش یه سه چرخه داخل حیاط رستوران گذاشته تا آرین جون بازی کنه . واقعا دمش گرم خیلی با این کار آرین رو مشغول کرده و باعث شده به ما و دوستامون خیلی خیلی خوش بگذره و دیگه لازم نیست همش دنبال آرین بریم خودش به همه چیه اونجا هم آشناست و یه وقتایی هم با آبشارهای کوچک اونجا آب بازی میکنه و دیگه عادت کرده و هرشب میگه بریم جاده پیش احمد(دوست بابایی و صاحب رستوران) .
20 شهريور 1391
1